روشنگری(برگرفته از ویراست کتاب ریتزر)
مشهورترین اندیشمندان وابسته به روشنگری، فیلسوفان فرانسوی، شارل مونتسکیو (1755-1689) و ژان ژاک روسو (1778-1712) بودند. با این وجود، تأثیر روشنگری بر نظریة جامعهشناسی بیش از آنکه مستقیم و مثبت باشد، غیرمستقیم و منفی بود. همچنان که ایروینگ زایتلین مطرح میکند «جامعهشناسی اولیه به عنوان واکنشی در برابر روشنگری توسعه یافت» (1996: 10).
روشنگری(برگرفته از ویراست کتاب ریتزر)
مشهورترین اندیشمندان وابسته به روشنگری، فیلسوفان فرانسوی، شارل مونتسکیو (1755-1689) و ژان ژاک روسو (1778-1712) بودند. با این وجود، تأثیر روشنگری بر نظریة جامعهشناسی بیش از آنکه مستقیم و مثبت باشد، غیرمستقیم و منفی بود. همچنان که ایروینگ زایتلین مطرح میکند «جامعهشناسی اولیه به عنوان واکنشی در برابر روشنگری توسعه یافت» (1996: 10).
اندیشمندان وابسته به روشنگری بیش از همه تحت تأثیر دو جریان فکری بودند: علم و فلسفة قرن هفدهم.
فلسفة قرن هفدهم با کارهای اندیشمندانی همچون رنه دکارت، توماس هابز و جان لاک مشخص میشود. تأکید این متفکران بر ایجاد نظامهای فکری بزرگ، عام و بسیار انتزاعی بود که ادراک عقلانی را ممکن میسازند. هرچند اندیشمندان بعدی وابسته به جنبش روشنگری این فکر را رد نکردند که نظامهای فکری بایستی عام بوده و ادراک عقلانی را میسر سازند اما تلاشهای بیشتری نمودند تا افکار خود را از جهان واقعی بیرون کشیده و در همین جهان بیازمایند. به بیان دیگر، آنها میخواستند پژوهش تجربی را با خرد ترکیب کنند (زایدمن، 1983: 37-36). الگوی آنها علم و به ویژه فیزیک نیوتونی بود. در اینجا پیدایش کاربرد روش علمی را در موضوعات اجتماعی میبینیم. اندیشمندان روشنگری نه تنها میخواستند افکارشان را، دست کم تا اندازهای، از جهان واقعی استخراج کنند بلکه در ضمن میخواستند که افکارشان برای جهان اجتماعی مخصوصاً در تحلیل انتقادی این جهان مفید واقع شود.
در مجموع، روشنگری با این اعتقاد مشخص شده بود که آدمیان میتوانند به وسیلة ابزارهایی چون خرد و پژوهش تجربی با جهان برخورد کرده و آن را تحت کنترل در آورند. این دیدگاه بر این استدلال متکی بود که چون جهان فیزیکی تحت تسلط قوانین طبیعی است پس میبایست جهان اجتماعی نیز چنین باشد. بنابراین، این وظیفة فیلسوفان بود که با بهکارگیری خرد و تحقیق، قوانین اجتماعی را کشف کنند. به محض اینکه اندیشمندان روشنگری چگونگی عملکرد جهان اجتماعی را میفهمیدند هدفی عملی را نیز در ذهن ساخته و پرداخته میکردند: آفرینش جهانی «بهتر» و عقلانیتر.
چنین تأکیدی بر خرد، فیلسوفان روشناندیش را به طرد باورهای مربوط به اقتدار سنتی متمایل کرده بود. هنگامی که این اندیشمندان ارزشها و نهادهای سنتی را مورد بررسی قرار میدادند غالباً آنها را غیرعقلانی، یعنی مغایر با طبیعت بشری و بازدارندة رشد و توسعة انسانی تشخیص میدادند. رسالت فیلسوفان عملی و دگرگونیخواه جنبش روشنگری، غلبه بر این نظامهای غیرعقلانی بود. نظریهپردازی که بیش از همه و به طور مستقیم و مثبت تحت تأثیر تفکر روشنگری قرار گرفت کارل مارکس بود؛ هرچند که او افکار نظری اولیهاش را در آلمان شکل داد.
واکنش محافظهکارانه در برابر روشنگری
در ظاهـر ممکن است چنین پنداشته شود که نظریة جامعهشناختی کلاسیک فـرانسه، همانند نظریة
مارکس، به گونهای مستقیم و مثبت تحت تأثیر جنبش روشنگری قرار گرفته است؛ با این استدلال که جامعهشناسی فرانسوی، عقلانی، تجربی، علمی و دگرگونیخواه شده بود. اما پیش از آن جامعهشناسی فرانسوی تحت تأثیر افکاری شکل گرفته بود که در واکنش به روشنگری توسعه یافته بودند. از دیدگاه زایدمن، «ایدئولوژی ضدروشنگری، شکل وارونة لیبرالیسم روشنگری را باز مینماید. در منتقدان روشنگری به جای قضایای مدرنیستی، احساسات نیرومند ضدمدرنیستی را میتوان یافت» (1983: 51). همچنان که خواهیم دید، جامعهشناسی به طور عام و جامعهشناسی فرانسوی به طور خاص، از همان آغاز آمیزة درهمتنیدهای از افکار روشنگری و ضدروشنگری بوده است.
افراطیترین شکل مخالفت با افکار روشنگری، فلسفة کاتولیکی ضدانقلابی فرانسه بود که شاخص آن افکار لوئیس دوبونالد (1840-1754) و ژوزف دومِیستر (1821-1753) میباشد (ریدی، 1994). این دو نه تنها در برابر روشنگری بلکه در مقابل انقلاب فرانسه نیز که به اعتقاد آنها محصول تفکر خاص روشنگری بود واکنش نشان میدادند. برای مثال، دوبونالد از دگرگونیهای انقلابی آشفته شده بود و بازگشت به آرامش و هماهنگی قرون وسطی را آرزو میکرد. او خدا را سرچشمة جامعه به شمار میآورد و از این رو، خرد را که برای فیلسوفان جنبش روشنگری بسیار اهمیت داشت دونپایهتر از باورهای مذهبی سنتی در نظر میگرفت. از این گذشته، او بر این اعتقاد بود که خدا جامعه را آفریده است پس انسانها نبایستی در آن دست برده و بکوشند تا این آفرینش مقدس را دگرگون سازند. به تعبیری گستردهتر، دوبونالد با هر آنچه که بخواهد نهادهای سنتی همچون پدرسالاری، خانوادة تکهمسری، سلطنت و کلیسای کاتولیک را متزلزل سازد مخالف بود.
گرچه دوبونالد افراطیترین شکل واکنش محافظهکارانه را آشکار میسازد اما کار او مقدمة مفیدی برای ورود به بحثهای کلیتر [محافظهکاری] به دست میدهد. محافظهکاران از آنچه که خودشان عقلگرایی «سادهلوحانة» روشنگری مینامیدند، دوری جستند. آنها نه تنها جنبههای غیرعقلانی زندگی اجتماعی را تشخیص میدادند بلکه همچنین ارزش مثبتی برای آنها قائل بودند. بنابراین، پدیدههایی مانند سنت، تخیل، احساسات و دین را به عنوان عناصر ضروری زندگی اجتماعی لحاظ میکردند. از آنجا که آنها از هرگونه ناآرامی متنفر بوده و در جستجوی نگهداشت نظم موجود بودند، در برابر تحولاتی همچون انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی که آنها را به عنوان نیروهای مخرب میپنداشتند، افسوس میخوردند. محافظهکاران بر نظم اجتماعی تأکید داشتند، تأکیدی که به عنوان یکی از موضوعهای اصلی کار تعدادی از نظریهپردازان جامعهشناسی درآمده است.
زایتلین (1996) ده قضیة اصلی را بیان میکند که به اعتقاد او از واکنش محافظهکارانه سرچشمه گرفته و مبنایی را برای تحول نظریة جامعهشناسی کلاسیک فرانسه فراهم میآورند.
1. در حالی که اندیشمندان روشنگری بر فرد تأکید میکردند، واکنش محافظهکارانه به یک نوع علاقة عمدة جامعهشناختی و تأکید بر جامعه و دیگر پدیدههای کلانسنجه منتهی شده بود. جامعه در نظر آنها چیزی بیش از تجمع صرف افراد بود. آنها جامعه را دارای موجودیتی از آن خویش میدانستند که قوانین تحولی خاص خود را دارد و از ریشههای عمیقی در گذشته برخوردار است.
2. جامعه به نظر آنها مهمترین واحد تحلیل و بهمراتب مهمتر از فرد است. این جامعه است که فرد را از طریق فرایند اجتماعیشدن میآفریند.
3. فرد حتی به عنوان بنیادیترین عنصر سازندة جامعه در نظر گرفته نمیشد. جامعه از بخشهای سازندهای چون نقشها، سمتها، رابطهها، ساختارها و نهادها تشکیل شده است. افراد به غیر از پر کردن این واحدها در درون جامعه، هیچ نقش دیگری ندارند.
4. به نظر آنها بخشهای جامعه با یکدیگر ارتباط و وابستگی متقابل دارند و در واقع، همین ارتباط متقابل را پایة اصلی جامعه فرض میکردند. همین دیدگاه، آنها را به اتخاذ نوعی جهتگیری سیاسی محافظهکارانه سوق داده بود؛ بدین معنا که چون بخشهای اجتماعی دارای ارتباط متقابل فرض میشدند، بالطبع دستکاری در هر یک از بخشها به تضعیف بخشهای دیگر و در نهایت به تضعیف کل نظام منتهی میشود. این به آن معنا است که هرگونه دگرگونی در نظام اجتماعی بایستی با بیشترین احتیاط انجام گیرد.
5. دگرگونی را نه تنها برای جامعه و عناصر سازندة آن، بلکه برای افراد جامعه نیز نوعی تهدید تلقی میکردند. در این دیدگاه، عناصر گوناگون جامعه نیازهای مردم را برآورده میسازند. اگر نهادهای اجتماعی دستخوش از هم گسیختگی شوند، مردم احتمالاً آسیب خواهند دید و لطمه دیدن آنها نیز احتمالاً به نابسامانی اجتماعی منجر خواهد شد.
6. محافظهکاران عموماً عناصر کلانسنجة جامعه را هم برای جامعه و هم برای افراد داخل آن مفید میدانستند. در نتیجه، کمتر علاقهای به مشاهدة پیامدهای منفی ساختارها و نهادهای اجتماعی موجود از خود نشان میدادند.
7. آنها همچنین واحدهای کوچکتری چون خانواده، محله و گروههای مذهبی و شغلی را برای جامعه و افرادش اساسی تلقی میکردند. به نظر آنها، این واحدها محیطهای صمیمی و چهره به چهرهای فراهم میکنند که افراد برای بقا در جوامع جدید به آنها نیاز دارند.
8. محافظهکاران دگرگونیهای نوین اجتماعی همچون صنعتیشدن، شهرگرایی و بوروکراسی را دارای نتایجی نابسامانکننده میدانستند. آنها با ترس و نگرانی این دگرگونیها را نظاره میکردند و پیوسته در جستجوی راههایی برای مقابله با تأثیرات ویرانگر آنها بودند.
9. در حالی که بیشتر این دگرگونیهای هراسانگیز در جهت ایجاد جامعهای عقلانیتر عمل میکردند، محافظهکاران به اهمیت عوامل غیرعقلانی (مانند مناسک[3]، تشریفات[4] و عبادت[5]) در زندگی اجتماعی تأکید میکردند.
10. سرانجام اینکه محافظهکاران از وجود یک نوع نظام سلسلهمراتبی در جامعه حمایت میکردند. به نظر آنها وجود نظام رتبهبندیشدهای از منزلت و پاداش برای جامعه اهمیت اساسی دارد.
این ده قضیه را که از واکنش محافظهکارانه در برابر روشنگری استخراج شده است، باید به عنوان نخستین بنیان فکری تحول نظریة جامعهشناسی در فرانسه به حساب آورد. بسیاری از این افکار راه خود را به تفکر اولیة جامعهشناختی باز نمودند، هر چند که برخی از افکار وابسته به روشنگری (همچون تجربهگرایی) نیز در تفکر جامعهشناختی تأثیر داشتند.[6] (ریتزر)
تهیه کننده :پروانه
شاطری
[1]- Enlightment
2- این قسمت بر پایة کار ایروینگ زایتلین قرار داده شده است (1996). گرچه تحلیل زایتلین به خاطر انسجامش در اینجا مطرح شده است اما محدودیتهایی نیز دارد: الف- تحلیلهای بهتری نیز دربارة روشنگری وجود دارد، ب- عوامل گوناگون دیگری نیز در شکلگیری و تحول جامعهشناسی دخالت داشتهاند، ج- زایتلین در مواردی مبالغه کرده است (برای مثال، در مورد تأثیر مارکس). اما در کل با توجه به اهداف این فصل، کار او سرآغاز مناسبی به دست میدهد.
[3]- Ritual
[4]- Ceremony
[5]- Worship
4- گر چه ما بر عدم پیوستگی میان روشنگری و ضدروشنگری تأکید ورزیدهایم، اما زایدمن بر این نظر است که پیوستگیها و پیوندهایی نیز میان این دو وجود دارد. نخست اینکه واکنش ضدروشنگری بر روی سنت علمی ساخته و پرداختة روشنگری سوار شده بود. دوم آنکه ضدروشنگری تأکید روشنگری بر پدیدههای جمعی (در مفهومی مغایر با افراد) را گرفته و آن را بسط بیشتری داده بود. سوم اینکه هر دو جنبش به مسائل جهان نوین و به ویژه بر تأثیرات منفی آن بر روی افراد علاقه نشان میدادند.
منبع : وبلاگ دبیرخانه علوم اجتماعی شهرستانهای تهران