تفکر در آراء اخلاقی علامه طباطبایی
اخلاق یونانی، اخلاق اعتباری، اخلاق دینی، اخلاق قرآنی
نظریه اول: اخلاق یونانی
مرحوم علامه طباطبائی در کتاب فلسفی خویش – نهایه الحکمه- نظریه سنتی فلاسفه مشاء را تبیین کرده است. او در کتاب «المیزان» نیز آن را به صورت مسبوط توضیح داده است. بر اساس این نظریه، «اخلاق جزء عقل علمی و از مقوله کیف نفسانی است.» بنابراین اخلاق حالتی درونی است که افعال به راحتی و بدون تامل از آن حالت صادر می شود. اخلاق ناشی از سه قوه اصلی آدمی یعنی: قوه شهویه، قوه غضیه و قوه عاقله است. قوه شهویه به دنبال جذب منفعت و خیر است و منافعی را که هماهنگ و ملایم با تمایلات انسان است کسب می کند. مثل خوردن و نوشیدن. قوه غضبیه دافع شر و امور مضر برای نفس آدمی است. مثل دفاع از جان و مال و آبرو. عقل به خیر و سعادت و هدایت میکند و از شر و شقاوت باز میدارد. مرحوم علامه کارکرد عقل را در «المیزان» اعمال مربوط به تصور و تصدیق فکری دانسته است که در این زمینه سخن جدیدی است چرا که کسی جز علامه نگفته است که قیاس و استدلال اقامه دلیل اخلاق است. این دیدگاه با این سخن ایشان که اخلاق از شعب عقل عملی است نیز منافات دارد چون قیاس و اقامه دلیل از شعبات عقل نظری است.
به هر حال مرحوم علامه اضافه می کند که: هر یک از این قوا یک حالت اعتدال و حد وسط دارد و دو شق مخالف که یا حالت افراط و یا حالت تفریط این قواست. فضیلت ممدوح فقط حد وسط است و طرفین آن که افراط و تفریط باشد رذیلتی است که مذموم است.
اعتدال را مرحوم علامه، استعمال مناسب قوا از نظر کمی و کیفی تعریف کرده است. ملکه عامله در شهوات، اگر ملازم با اعتدال گردید به آن «عفت» میگویند و در صورت تلازم با افراط «حرص یا شره» و صورت تفریط آن را «تنبلی یا خمود» نام داده اند. ملکه مرتبط با غضب نیز اگر معتدل بود «شجاعت» نام دارد و در صورت افراط «تهور و بی باکی» و در صورت تفریط به آن «ترس» میگویند. ملکه حاکم در خیر و شر و نافع و ضار یعنی قوه عاقله در صورتی که ملازم با حد وسط باشد «حکمت» نام دارد و در صورت افراط «جربزه» و صورت تفریط آن «کودنی یا غباوت» است.
هیئت حاصل از اعتدال آن سه قوه در صورتی که موجب اعطاء حق هر سه قوه گردد و هر چیز در جایگاه مناسب خود قرار گیرد «عدالت» نامیده میشود و در صورت افراط «ظلم» به خود تحقق می یابد و در صورت تفریط «پذیرش ظلم یا انظلام» گفته میشود.
علامه معتقد است همه اخلاقیات شعبه های فرعی این چهار فضیلت هستند. به همین جهت ایشان در کتاب المیزان درختی را ترسیم کرده است که چهار شاخه اصلی به نام حکمت، عفت، عدالت و شجاعت دارد، هر یک از شاخه های اصلی فروعی دارند که نشانگر یک فضیلت اخلاقی منشعب شده از این اصول هستند. از حکمت شش فضیلت، از عفت هجده فضیلت. از عدالت هفده فضیلت و از شجاعت نه فضیلت منشعب شده است.
نظریه دوم : اخلاق اعتباری
علامه طباطبائی در مقاله ششم «اصول فلسفه و روش رالیسم» تحت عنوان «اعتباریات و علوم غیر حقیقیه یا اندیشههای پنداری» یک نظریه اخلاقی جدیدی مطرح ساختهاند که اصول کلی آن عبارت است از اینکه: هر موجود زندهای با افعالی سروکار دارد، نقاطی را مقصد و هدف فعالیتهای خود قرار میدهد، با قوا و ابزار و وسایلی که به طور طبیعی و تکوینی به آن مجهز شده است بسوی آن اهداف و مقاصد حرکت میکند. قوای فعاله انسان نیز احساساتی که در درون او ایجاد میکند و باعث میشود او انجام دادن افعال قوای خود را دوست داشته و بخواهد و حوادث و وارداتی که با قوای او ناجورند دشمن داشته و نخواهد .
«این خواستنی را باید بخواهم» نسبتی است که ما، میان قوه فعاله خود و میان صورت احساسی خود که بر نتیجه و اثر عملی منطبق است بر قرار میکنیم. مثلاً این خوردنی را باید بخوریم، نسبتی است که انسان در حال گرسنگی به یاد سیری، ایجاد کرده است. او نسبت ضرورت را میان خود و احساس درونی سیری یا لذت و حال ملایمی که در سیری داشت گذاشت. در این حال خود را خواهان و او را خواسته خود پنداشت. این سیری به بلعیدن و جویدن و به دهان بردن، برداشتن، نزدیک شدن و دست دراز کردن، همه سرایت میکند.
پس هرکاری که با ملایمت و کمال یا عدم ملایمت و نقص انسان سنجیده شود، حسن و قبح یا خوبی و بدی آن آشکار میشود. در این صورت انساناعتبار «باید» و «نباید» میکند. این «باید» و «نباید» نیازمند واضع نیست تا آن را وضع کند و به آدمی ابلاغ نماید، بلکه این باید و نباید را طبیعت به آدمیان تفویض کرده است. بنابراین کلیه «باید» و «نباید»های فردی واجتماعی به همین ترتیب اعتبار میشوند.
علامه اضافه میکند که اعتبار «وجوب»، اعتباری است عمومی که هیچ فعلی از او استثناء ندارد. هر فعلی با اعتقاد «وجوب» صادر میشود. «خوبی» و «بدی»، «زشتی» و «زیبایی» زاییده بلافصل اعتبار «وجوب» و «باید» است.
«اصل استخدام»، «اصل اجتماع» و «اصل حسن و قبح» را از اعتباراتی میداند که عقل انسان «باید» و «نباید» آن را خود اعتبار کرده است. انسان، عدل و ظلم را برای تأمین سود خود اعتبار میکند. او سود همه را برای سود خود میخواهد و «باید» عدالت اجتماعی را، برای سود همه اعتبار میکند.
مرحوم طباطبائی خوب و بدها را اموری ثابت و ابدی نمیداند، بلکه معتقد است که عقلای جامعه ممکن است بر حسب پیشرفت اجتماع و تکامل فکری خود مفاهیم تازهای را در روابط بین خود در معرض نمایش بگذارند تا مصالح جامعه را بهتر تأمین کنند.
. نظریه سوم: اخلاق دینی
علامه طباطبایی نظریه سوم اخلاقی خویش را در تفسیر المیزان مطرح ساخته است. نام این اخلاق بنابر نامگذاری خود ایشان اخلاق ادیان و راه انبیاء است. ایشان در توضیح این اخلاق میفرماید: روش معمول انبیاء این بوده است که رفتار را بر اساس ثواب و جزای اخروی ارزشگذاری می کرده اند و در اثر انجام تکلیف، فرد کمال حقیقی و سعادت اخروی خود را تأمین میکرد. در این اخلاق توجهی به آثار دنیوی و اجتماعی رفتار نمیشود. بلکه هدف آن کامل ساختن ایمان به خدا و ایمان به آیات او و سعادت و خیر اخروی انسان است.
ایشان با استناد به آیاتی چند اظهار می دارند که قرآن هم همین راه را ادامه داده است. آیاتی چون «ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنه»:در حقیقت ، خدا از مومنان، جان و مالشان را به اینکه بهشت برای آنان باشد، خریده است. «انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب»: بی تردید، شکیبایان پاداش خود را بی حساب، به تمام خواهند یافت. «ان الظالمین لهم عذاب الیم» آری ستمکاران عذابی پردرد خواهند داشت. نمونههائی از آیاتی است که مرحوم علامه به آن استناد می کند.
ایشان در تفسیر خویش مدعی است که «خوب» و «بد» در قرآن مبتنی بر آثار و نتایج دنیوی و اجتماعی نیست بلکه مبتنی بر آثار اخروی آن است. اگر در جایی از قرآن خلاف چنین چیزی دیده شود آنها حقیقتاً به ثواب اخروی یا عقاب اخروی بر میگردد. ایشان به عنوان نمونه به آیات زیر اشاره کرده و می گوید ظاهر این آیات به نتایج دنیوی اشاره دارد، در حالی که غایت آنها همان آخرت است.
«و حیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره، لئلا یکون للناس علیکم حجه؛ هر کجا بودید رویهای خود را به سوی آن [مسجد الحرام] بگردانید تا برای مردم بر شما حجتی نباشد.» یا «و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم؛ با هم نزاع مکنید، که سست شوید و مهابت شما از بین برود.»
نظریه چهارم : اخلاق قرآنی
نظریه چهارم اخلاقی علامه نیز در تفسیر المیزان مطرح شده که خود ایشان آن را غیر از نظریه سوم دانسته و نام آن را “اخلاق قرانی” گذاشته چرا که این نوع از اخلاق مخصوص قرآن است و در هیچیک از کتب آسمانی و تعلیمات انبیاء گذشته و اندیشههای معقول از حکمای الهی یافت نمیشود. ایشان این اخلاق را کارآمد ترین نظریه اخلاقی میداند که با وجود آن هیچ زشتی و رذیلتی در انسان راه نمی یابد و تحقق پیدا نمی کند، تا چه رسد به اینکه ایجاد شود و بخواهد آن را از بین ببرد.
در این دیدگاه غایت و مقصد و هدف رفتار نه سعادت و کمال دنیوی، نه سعادت و خوشبختی اخروی، بلکه غایت و نهایت عمل ذات اقدس الهی است.
علامه در توضیح این نظریه میگوید:
۱- هر رفتاری که از انسان صادر شود یا به منظور کسب عزت است یا به منظور کسب قوت. عزت را طلب میکند و از قوت و قدرت میترسد و از آن حذر میکند.
۲- قرآن کریم میفرماید: «ان العزه لله جمیعاً؛ همه عزتها از آن خداست.» «ان القوه لله جمیعاً؛ همه قدرتها از آن خداست.»
۳- علم حقیقی و ایمان به این دو اصل موضوعی برای ریا و ظاهر سازی باقی نمی گذارد. با این ایمان ترس از غیر خدا، امید به غیر او، تکیه بر غیر او معنا نخواهد داشت. این دو قضیه اگر برای کسی معلوم گردد همه زشتیها و بدیها میسوزد و به جای آن به زیباییهایی میگراید که باعث صفات کریمه ای چون تقوای الهی، عزت الهی، عظمت و بینیازی و هیبت و مهربانی در او میشود.
وقتی فرد به این باور رسید که مالک حقیقی آسمان و زمین اوست، دیگر وجود مستقلی نمیبیند، ایمان به این اصل باعث سقوط همه اشیاء، در ذات، صفت و فعل، از درجه استقلال میشود. چنین انسانی ممکن نیست به غیر خدا توجه کند، برغیر او خاضع شود و از غیر او بترسد، به غیر او امیدوار شود، از غیر او لذت ببرد و مسرور گردد، بر چیزی جز او تکیه کند، تسلیم شود و کارش را واگذار نماید. اصولاًچون غیر او را به حساب نمیآورد، از غیر او گریزان است.
هنگامی که ایمان فرد به خدا فزونی گرفت و شدت یافت دل او مجذوب تفکر درباره خدا و اسماء و صفات حق میشود. آنکه هیچ نقصی در او نیست، در این حالت روز به روز جذبه و علاقه شدیدتری نسبت به خدا پیدا میکند. تا به آنجا میرسد که خدا را چنان عبادت میکند گویی او را میبیند.
محبت چنان وسیع میشود که از هر چیز غیر اوست منقطع شده، حسن و جمال و کمال و بها، که قبلاً در غیر او دیده همه را آیه و نشانه او میداند که حکایت از او دارند، حب او از هر شیء بر او متمرکز میشود و چیزی برابر او دوست ندارد. «الذین آمنوا اشد حباً لله؛ کسانی که ایمان آورده اند، به خدا محبت بیشتری دارند.»
مرحوم علامه مشخصه این نظریه اخلاقی را که باعث تمایز آن از دیگر نظریهها میشود این میداند که: مبنای آن بر عشق و محبت بنده و ترجیح جانب معبود بر خویش است. عبودیت مبتنی بر عشق، گاه انسان عاشق را به کارهایی وا میدارد که عقل اجتماعی که ملاک آن اخلاق اجتماعی است و فهم عادی که اساس آن تکالیف عمومی یا دینی است آن را صواب نمیداند.
دیگران به هر چیز از پشت حجاب استقلال نگاه میکنند ولی عاشق این حجاب را ندارد و از جهت عملی جز خدا را دوست ندارد، جز برای خدا هیچ نمیخواهد. طالب، قاصد و امیدوار و ترسان از جز خدا نیست. مختار او جز خدا نیست، هر چه غیر او را ترک میکند، از غیر او مأیوس است، جز از او وحشت ندارد، جز رضایت او را نمیخواهد، جز به خاطر او خشمگین نمیشود.
قصد و منظور او فضیلت و رذیلت اجتماعی، تعریف و تمجید دیگران از خود نیست نه توجهی به دنیا دارد نه آخرت نه بهشت و نه جهنم. هم و غم او پروردگار اوست و ابزار و وسیله سفر او عبودیت ذلیلانه است و راهنمای او عشق و محبوب است.
نسبی یا مطلق بودن اخلاق
مرحوم علامه طباطبایی پس از توضیح نسبتاً مبسوط نظریات خود در تفسیر المیزان به نقد نسبیت گرایی پرداخته و بر مطلق بودن اخلاق تأکید بسیار دارد. او اظهار میکند: اصول اخلاقی همواره جزء فضایل و همواره دارای حسناند و آنچه مقابل آن قرار میگیرد نیز همواره زشت و ناپسند است. زمان و تغییرات محیط و اجتماع آنها را کهنه نمیسازد. گر چه گاهی جزئیات و مصادیق اخلاقی در هنگام تطبیق آن با اخلاقیات کلی تغییراتی پیدا میکند ولی آن اصول کلی همواره ثابت است.
ایشان لازمه ناپسند نسبیت گرایی را در دو مورد خلاصه میکنند: یکی اینکه اگر اخلاق نسبی باشد، اصول اخلاقی ثبات نداشته و هرج و مرج عجیبی در حسن و قبح افعال صورت میگیرد. دیگر اینکه تفاوت معیارها. عدم تفاهم اجتماعی و عدم امکان استدلال را در میان جوامع مختلف بوجود خواهد آورد.
ایشان در مورد نظریه اول معتقد است اصول چهار گانه – حکمت، شجاعت، عفت و عدالت – و تمام فروعی که از اصول چهارگانه اخلاق منشعب میشوند همه ثابت و با کمی دقت و مطالعه حسن آنها در هر اجتماعی مسلم میباشد.
نوع بیان علامه در مورد نظر دوم ابهام نسبیت اخلاقی را تقویت می کند. حساسیت شهید مطهری هم در مورد نظریه دوم به همین دلیل است.
مطهری از عدم ثبات اعتبار و اینکه خوب و بد اخلاقی در نظر راسل و علامه تابع دوست داشتن و دوست نداشتن است و افراد در دوست داشتن و نداشتن تابع سلیقه خود هستند نتیجه میگیرد که در دیدگاه علامه اخلاق کاملاً نسبی است.
«آقای طباطبایی میگویند بایدها و نبایدها، تابع دوست داشتنها و دوست نداشتنهاست و دوست داشتن و نداشتن در افراد یکسان نیست….. پس بایدها و نبایدها و قهراً خوبیها و بدیها کاملاً امور نسبی و ذهنی میباشند.» «ایشان [علامه طباطبایی] معتقد است ادراکات اعتباری بر خلاف ادراکات حقیقی ادراکات موقت و غیر جاویدند و تقریباً به این جا میرسند که اخلاق و دستور جاوید باشد.»
انصاف این است که علامه در این دیدگاه نمیخواهد بگوید که اخلاق کاملاً نسبی است. حتی راسل نیز در اخلاق به اجماع عام ثابت معتقد است ولی می گوید: نوآوری های اخلاقی مثل آنچه که عیسی مسیح آورده، مستلزم معیاری غیر از اجماع عام است.»
ایشان پس از تقریر نظر خویش تصریح میکنند: اعتبارات عملی بر دو قسمتند: اعتباریات ثابت که انسان از ساختن آنها ناگزیر است و اعتبارات متغیر. اعتبارات ثابت مطرح شده توسط ایشان نیز ده اعتبار است و این ده اعتبار را نیز بعنوان نمونه ذکر کردهاند و تصریح میکنند که: این اعتبارات عمومی منحصر به آنچه بر شمردیم نیست، بلکه اعتبارات دیگری نیز میتوان یافت که جنبه عمومیت داشته باشد. در هر صورت شهید مطهری آن را کافی نمی داند و می گوید:
«بلی ایشان میگویند که اصول اعتبارات باقی است و یک سلسله اصول برای اعتبارات قایل هستند که لاتغییر است. اینها در حدود پنج الی شش اعتبار است. اینها ثابت هستند و بقیه همه متغیرند. این اعتبار است ثابت هم که ایشان قایل هستند، در این جا دردی را دوا نمیکند.»
این نکته هم قابل توجه است که آقای مطهری نیز بایدها و نبایدهای فردی و جزئی را نسبی و متغیر میدانند و تنها بایدها و نبایدهای کلی را مطلق می دانند.
در مورد نظر اخلاق سوم و چهارم می توان به سخنانی از مرحوم علامه استناد کرد که نوعی نسبیت گرایی از ان استشمام می شود. مگر اینکه گفته شود این نسبیت گرایی اصطلاحی نیست. مثل آنجا که عنوان می کند که اخلاق عرفی مردم را به حق اجتماعی دعوت می کند و اخلاق دینی به حق واقعی و کمال حقیقی که سعادت اخروی است. گویا خواسته اند بگویند تنها اخلاق اخروی واقعی است و اخلاق عرفی اعتباری کم بهاست.
یا در مورد اخلاق عاشقانه که اظهار داشتند: عبودیت مبتنی بر عشق، گاه انسان عاشق را به کارهایی وا میدارد که عقل اجتماعی که ملاک آن اخلاق اجتماعی است و فهم عادی که اساس آن تکالیف عمومی یا دینی است آن را صواب نمیداند. گویا به نسبت دنیا یا آخرت چیزی اخلاق نیست ولی به نسبت انسان عاشق خدا اخلاق است.
در هر صورت در جمع بندی نهایی می توان گفت: شاید مرحوم علامه از نظریه اول خود در نهایه الحکمه به نظریه دوم خود در اصول فلسفه تغییر دیدگاه داده است. در نظر نگرفتن نظریه اصول فلسفه در تقسیم مکتبهای اخلاقی خود در المیزان این احتمال را تضعیف می کند و در مورد اینکه دیدگاه فلسفی علامه در اخلاق دقیقاً چه بوده است را همچنان در ابهام نگه می دارد.
اگر ما دو نظریه اول و دوم را مکتب عرفی – اجتماعی بنامیم. علامه سه مکتب اخلاقی اجتماعی، اخروی و قرانی را مطرح نموده است. به نظر می رسد ایشان برای انسانهای مختلف در شرایط مختلف و با دیدگاهها و سطوح مختلف اخلاقی را معقول یا مقبول دانسته که برای دیگران معقول یا مقبول نیست و ترجیح قایل شدن برای هر یک از این دیدگاهها جهت همه انسانها با دیدگاههای مختلف از نظر علامه دلیل واضحی ندارد.
منابع و مراجع
علامه محمد حسین طباطبایی.، نهایه الحکمه، موسسه نشر الاسلام. قم ۱۳۶۲
علامه محمد حسین طباطبایی. المیزان فی التفسیر القران، ج اول، بیروت ۱۳۹۳هـ . ۱۹۷۳ م
فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی. ج۱، انتشارات سروش، چ۲، ۱۳۶۸
افلاطون، جمهور، فؤاد روحانی، شرکت انتشارات علمی فرهنگی، چاپ پنجم۱۳۶۷
ارسطا طالیس، اخلاق نیکوماخس، سید ابولقاسم پور حسینی، ج۱، تهران، انتشارات دانشگاه تهران،۱۳۵۶،
پایکین، کلیات فلسفه، جلال الدین مجتبوی، انتشارات حکت
عبدالکریم سروش، فلسفه اخلاق، جزوة درسی
محمدتقی مصباح، فلسفه اخلاق، نشر اطلاعات ۱۳۷۰،
محمد حسین طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، دفتر انتشارات اسلامی، قم، بی تا (مجموعه سه جلدی)
احمد الحصری، نظریه الحکم و مصادر التشریع، دارالکتاب العربی، بیروت،
برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، نجف دریا بندری، نشر پرواز،۱۳۶۵،
سعدالدین تفتازانی، شرح المقاصد، عالم الکتب، ج ۴، ۱۹۸۹، ص۲۸۲
محمد رضا مظفر، اصول الفقه، ج ۲ـ۱، انتشارات اسماعیلیان
شهید مرتضی مطهری، مجموعه آثار، نقدی بر مارکیسم، ج۱۳، ، انتشارات صدرا ۱۳۸۲
Tags: اندیشه های اخلاقی, تکثر در آراء اخلاقی علامه طباطبائی, علامه طباطبائی