جامعه شناسی

این وبلاگ برای استفاده همکارن ودانش آموزان تنظیم شده است

جامعه شناسی

این وبلاگ برای استفاده همکارن ودانش آموزان تنظیم شده است

اسکندر مقدونی و داستان سنگ قبرها

اسکندر مقدونی و داستان سنگ قبرها

سکندرمقدونی ، هنگامی که در یکی از شهرهای ایران از گورستان عبور می کرد از مشاهده سنگ قبرها بشدت متعجب شد. پیرمردی که آنجا بود را خطاب قرار داد و پرسید که چرا در شهر شما همه مردم در سنین کودکی یا نوجوانی می میرند؟ و به سنگ قبرها اشاره کرد که روی آنها نام متوفی و مدت زندگی او را نوشته بود و همه عدد ها بین یک تا ده بود.
پیرمرد سری تکان داد و گفت در شهر ما رسم بر این است که بجای عمر طبیعی افراد، میزانی که شخص در عمرش گناه نکرده است را به عنوان عمر واقعی و ارزشمند او حساب می کنیم، هر کسی در آخر عمرش، روزهایی که مرتکب گناه نشده را می شمرد و حساب می کند که چند سال می شود، اگر بطور مثال جمع همه روزهای بدون گناه بشود دو سال، ما روی سنگ قبر او می نویسیم "مدت زندگی 2 سال.
اسکندر کمی در خود فرو رفت و از پیر مرد پرسید اگر اسکندر کبیر در شهر شما بمیرد، روی سنگ قبر او چه خواهید نوشت؟ آن مرد روشن ضمیر پاسخ داد روی سنگ قبر تو می نویسیم: اسکندر ،مردی که هرگز زاده نشد

وعـده ی پــوچ

وعـده ی پــوچ

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شدهنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس
گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا
را برایت بیاورند.نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل
قصر وعده اش را فراموش کرد.صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که
در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم
سرما را تحمل می کردم اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد ...

-- 
گاهی با یک قطره، لیوانی لبریز می شود
گاهی با یک کلام قلبی آسوده و آرام می گردد
گاهی با یک کلمه، یک انسان نابود می شود
گاهی با یک بی مهری دلی می شکند و....مراقب بعضی یک ها باشیم که در عین ناچیزی، همه چیزند